چراغ اتاق روشن شد. گفت دیگه نرو! بگرد دنبال کارجدید.آخه میشه عاشق چنین مادری نشم؟!
* از مولانا جلال الدین
داشتم خدارو شکر میکردم که بدبختی فلانی چه خوب شد سر من نیامد!
بعد نهیب زدم به خودم که آهای! شکرت بوی خدا نمیدهد ها...
*عنوان از سعدی
در دلم یک غول سنگی دارم که اغلب خواب است
اما وقتی بیدار میشود اشکهایم را قورت میدهد و دلتنگی هایم را
آن وقت اصلا یادم نمی آید کسی را دوست داشته ام
کسی که غول من را از خواب عمیقش بیدار کند خودش مسئول عواقب حتمی آن است :)
همه ی غم های جهان هم که با مهر به دلم بریزد
باز از تقویم پاک نمیکنم این ماه را
چون مادرم متولد مهرست
تنفر و کینه مثل فرش تار و پود داره ساییده میشه اما شکافتنش... اگر محال نباشه شبیه محاله
*عنوان از فاضل نظری
دویدم که به اتوبوس برسم؛ رسیدم.
اولش چشمهایم باور نکرد چه دیده. دیدم برایم نوشته : دوری و دوستی.
چند دقیقه بعد هر چه میگشتم یادم نبود چرا قبلا دوستش داشتم!
*عنوان از حافظ
یکوقتی چنین شبی بیدار بودم از خدا بخوام سرنوشت بهتری برام رقم بزنه
حالا فهمیدم باید از خدا بخوام طاقت پذیرش تقدیری که صلاح میدونه بهم بده
درست مثل قهرمان امشب که با آگاهی از تقدیرش سحر به مسجد رفت؛ رضا به رضائک
* از حافظ