ویو ابدی

هیچ عفونتی با پماد خوب نمیشه. هیچ خون ریزی داخلی ای با بخیه بند نمیاد.

با خودت صادق باش.

یه جایی باید محکم خودت رو بغل کنی؛ باید به خودت قول بدی خودت رو دوست خواهی داشت؛ وفادارانه. برای تمام عمر. دوست داشتن باید هدیه خودت به تو باشه نه موهبتی که دیگری امروز بر تو ارزانی بدارد و فردا دریغ کند.


سبُکی بعد از ترک کردن

گفتم یه چند روز که بگذره احساس آرامش میکنی؛ سبک میشی که عادتت به حضورش رو ترک کردی.
ببین تر‌ک کردن هر چیزی و هرکسی سخته. اما بعدش به خودت افتخار میکنی که از پسش براومدی؛ در ذهن خودت یه قهرمانی که دیگه از هیچی نمیترسه.

آداب اولیه

یک سری مسائل هست که شخصی هست و پرسیدنش از دیگران حتی به استناد علاقه و اعتماد معنایی نداره.به  معنای دیگه دوام رابطه در همه چیز رو دانستن نیست. به قاعده پرسیدن؛ به قاعده گفتن.و اینکه ذهن و حال یک نفر رو هرگز به بهانه "چیزی برای پنهان کردن از هم نداریم" شخم نزنید.

قسم به دوست که خرمایِ نخل های بم است*

دوست؛ کسی هست که حتی اگر سکوت کنی میدونه نگرانش هستی و برات مهمه. قیل و قال نداره. دوست ها زندگی رو خواستنی تر میکنن چون انتخاب های ما هستن در اضافه شدن طعم های جدید به زندگیمون.

پناه

امروز میره آزمایش غربالگری و اگر بچه مشکل جدی داشته باشه مجوز سقط میدن.

کوچولو، شما وقتی قلب داری یعنی احساس رو درک میکنی.

برای مامانت پناه باش و دعاش کن. عاشق شدن  یه آدم قوی و شجاع میخواد و مامانت حسابی عاشقت شده.

رایموند

اعتراف میکنم تازه متوجه شدم اخلاق تعریف های تازه ای دارد. مسئولیت پذیری و همراهیش را در کمتر کسی دیدم. هرجا نابلد بودم بدون اینکه کم فروشی کند یادم داده و همراهی کرده . آدم ها را بلد است حواسش به مدیرعامل هست به نیروی خدماتی  هم هست. همه را دوست دارد. برای خانوم منشی چای ریخته بود امروز و دخترک شرمنده و قدرشناسانه نگاهش میکرد. نشست با دختر که چند روزی دمغ بود حرف زد.
فکر میکنم هرجایی یک رایموند باید داشته باشد که آدمها را به هم پیوند دهد.

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز*

از محسنات ۲۷ سالگی این است که کنار نام هیچ کس " به هرقیمتی" نمیگذاری.

گوشواره

۱۶ ساله که شدم یک روز بهم گفت ازین دخترهایی نشو که تا سلام میکنی با خودشان میگویند این یک منظوری پشت سلامش داشت. 

تعبیر شاعرانه ی حرفش این شکلی بود که غرق در زندگی باش نه آدمها. 

شاهی بی گمان به مَسندِ دل*

ما پیر میشیم و آهنگ نوستالژیک روزهای اول بیست سالگی مان را در شصت سالگی گوش میکنیم؛ مثلا هندسه چارتار.
هر چند که " پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید" و اگر بلد باشیم در همان سن هم زندگی را استشمام میکنیم.

حتی اگر نباشی می آفرینمت*

یه گلدون تو خونه داریم که به خاطر تو خریدمش. هر وقت ازت دلخور میشدم بهش آب نمیدادم؛ اوج طبیعت ستیزی من رو نشون میده و رفتار دور از فهمی بود.

گلدون چندین بار در این سالهایی که دارمش همه برگهاش ریخته و خشک شده اما باز از نو سبز شده...تو خاکِ منی. من در تو ریشه دارم. خشک میشم خسته میشم اما نمی میرم. باز باتو سبز میشم.