رفته بود ماموریت. عسلویه یا چابهار؛ درست یادم نیست. یک بیت شعر از عالیجاب سعدی برایش پیامک کردم که بعله نیستی و ما را ویرانی فراگرفته از فرط دلتنگی! جواب نیامد تا خودش برگشت و گفت فاطمه چی بود این؟ قشنگ بود دستت درد نکنه. با حرفهای شاعرانه رابطه شکل نمیگرفت. مجبور شدم راه دیگه ای باز کنم؛ لوله زانویی ظرفشویی گرفته؛ سپر جلوی ماشین ترک خورد و ... . با مثلا ناتوانیهام اعلامیه میدهم که آقا بودنت مهم است. برای من که کمک گرفتن برای از جان کندن سخت تر است کمک گرفتن از فرشید یک شیوه ارتباطی ست.