همه چیز برای فروش*

گفتم روزهات روزی چند؟ ساعتی چند؟ میخوام ببینم پولم میرسه چند ساعت واسه خودم بخرمت؟ که گرفتار نباشی خسته نباشی آن کال نباشی. گفت ناسزا میگی یا ابراز محبت میکنی؟ گفتم دارم شرح درد میگم.معلوم نیست؟!

بهشت جای دورهمی نبود، باید پراکنده میشدیم.

خدا لابد دلش به حال بشر سوخت که آخ را آفرید.

آخ صدای پرت شدن از بهشت روی زمین بود.

آدم گفت آخ و فکر کرد دردش نوشِ جانم؛ سیب نخورده در بهشت می ماندم که بهشت جهنم میشد برایم. حالا حداقل روی زمین بهشت بهشت است سیب سیب است و من آدمم. وگرنه که همش درست بودن و چشم گفتن خدا را هم شاید خسته میکرد.

روزی که می ماند

روز جهانی بوسه رو با تاخیر اینطوری گرامی بدارید:

یکی از آرزوهاتون رو بغل کنید و ببوسید!

عاشق ها نخوانند

غم عشق را هنر انقدر عزیز و نازپرورد کرد.ادبیات و فیلم و شعر و موسیقی به آن قداست داده.

شما کسی را که دارو مصرف نمیکند تا درد را ماندگار کند تقدیس میکنید؟ کش دادن چرک و خون را چرا وفاداری قلمداد میکنیم؟

صدا کن مرا

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد.
سهراب سپهری

فقط باش، هر کجای زمین و زمان

برایش تعریف میکردم وقتی بالای سر کسی که دوستش داری باشی و خوابش را تماشا کنی.قفسه سینه اش که بالا و پایین میرود و نفس میکشد. ببین مگر قد بلند تر از اینکه نفس بکشد شادمانی ای هم هست؟

گفت تماشای آنلاین بودنش همین حال را به من میدهد. وقتی آنلاینه یعنی داره به صفحه چت نگاه میکنه و منم دارم همونجا رو نگاه میکنم. انگار قرار گذاشته باشیم هرشب ساعت ۹ هر جا باشیم به ماه نگاه کنیم. آنلاین بودنش یعنی دارد نفس میکشد. نفس کشیدنش یعنی همه چیز. همه چیز بی هیچ کم و کاست.

سکوت دری از درهای حکمت است*

گفت وفتی می افتیم به ناله کردن بهتره سکوت کنیم.
*حدیثی از امام رضا

مسئول پذیرش به اتاق عمل

گاهی همه ی تلاشمون رو میکنیم اما نمیشه. همه ی تلاشم رو کردم.دنبال دلیل نمیگردم که چرا نشد؛ از ماجرا یه داستان اساطیری و فلسفی نمیسازم.نشدن رو می پذیرم و میرم دنبال باقی زندگی. فقط برای چند روز" ای زندگی بردار دست از امتحانم"*

* از فاضل نظری

نمایش خانگی

میگم چقدر تنگه لباسهات! اکران عمومی عضله ست؟
میگه اون موقع که با لباس گشاد خودمو کاور میکردم اضافه وزن داشتم روزی سه ساعت هم باشگاه نمیرفتم.
الان چرا باید محصول سخت ورزش کردن رو پنهان کنم؟! قانع که نمیشم فقط قناعت میکنم به همین یک لیوان که چشمه زلال افکار منورش را چشیدم.

Danger

داشتم بخش های مانده اش را بدرقه میگردم.شیارهای روحم را پاک میکردم. زخم ها در دوری اغلب التیام یافته بود. حالم؟ سبکی آرامش بخشی بود؛ برگشته بودم به جهانی که زیر پایم زمین بود و دیگر سرم میان ابرها نبود. برگشته بودم به صحنه ای از فیلم امیلی پولن که زن صاحب بار از عشق و افتادن از اسب و کوتاه شدن پاهایش میگوید.من از اسبم افتاده بودم و دوره نقاهت را گذرانده بودم و می فهمیدم دوست داشتن یک نفر چقدر خطرناک است. من دیگر خطر نمیکردم.