نشانه های حضورت رو نفس میکشم
نفسهام معطر شده
پرسید چقدر بهم اعتماد داری
سکوت کردم
هنوز کمی دوستش داشتم اما اعتماد؟ نه! حتی ذره ای...
پرهام نظرش این بود که وقتی یاد میگیری دقتت از حواشی روی بطن و اصل باشه از آماتوری رد شدی.
بعضی ها رفیق ساعت های لوکس زندگی هستن.
تو رفیق همه جای زندگی هستی و رفاقت یعنی همراهی حتی وقتی حضور فیزیکی نداری.
فردا میهمان میزبانی هستم که شب های زیادی زیر برف پاک کن ماشینم نرگس و نامه میگذاشت.
گفت تا منو داری نگران هیچی نباش
تا بدنم گرم هست و حرارت داره نگران هیچی نباش...
حالا دیگه دلم قرص شده.
تو برای من یک نفر نیستی؛ یک جمعیتی.
امید؛ نمیدونی امروز چقدر دلم میخواست بغلت کنم.
چند دقیقه حرف زدیم؟ همه ی کلمه ها رو توی آغوشت گوش میدادم انقدر نزدیک بود احساسم به حضورت...امید دادی به شنبه ای که منتظر حالِ خوشی نبود.
ذخیره ی روزهای تاریک منی؛ با صدات... فقط با صدات.
هر ساعت از بیداریم یه قرص آنتی غر مصرف میکنم که یادم باشه وسط همه ی تاریکی ها اگر ادیسون نمیشم که لامپ و برق اختراع کنم، حداقل نور پیدا کنم و متوقع نباشم برای من بگردن نور رو پیدا کنن.
با این همه هر آنکه نه خواری کشید ازاو
هرجاکه رفت هیج کسش محترم نداشت
حافظ