یک قدم نزدیکتر

بعد از 4 سال امشب تونستم به بدنش دست بزنم و نوازشش کنم. خواست دستم رو لیس بزنه اما حس بدی بهم داد. بحث نجس پاکی نیست؛ من از گربه و سگ میترسم. چرا بجای غلبه بر ترسم، نپذیرمش؟

عشق آغاز آدمیزادیست*

هرسال ولنتاین با دیدن شلوغی مرکزخریدها و رستوران ها و کافه ها و ترافیک خیابون ها و اتوبان ها فکر میکنم کاش واقعا شهر این همه عاشق داشت.

*عنوان از هوشنگ ابتهاج

نگینه

آهنگ اصلا افغانستانی نیست؛ تاجیکستانی هست از خانوم نگینه آمونقولووا. اسم آهنگ هست: چگونه با تو بگویم که بی تویی ست غمم.

اوانژلین*

امشب کلبه عمو تم تموم کردم. کتابی در ستایش آزادی و آزادگی...

چیزهایی هم هست که کم و بیش میدانی

میگفت رهاش کن بره رییس! 

البته چرت میگفت :)

موسیقی ضربی

شما در جمع جدی گرفتن رو تمرین کن اما در خلوتت بزن به طبل بی عاری! حتی جدی گرفتن رو میشه به شوخی گرفت.

نبض خودت دستت باشه

فکر کنم دارم سرمامیخورم. باید تا قبل از عطسه اول خودم رو نجات بدم.

آناگاوالدا میگفت مثل سرماخوردگی؟! 

تقدیم به خودم

یه آهنگ افغانی پیدا کردم که عجیب من رو سر شوق میاره. دیروز برای دوست گذاشتم گوش داد؛ بخش هایی رو معنی کردم گریه کرد...گوش میدم یه حال خوشی داره که گفتنی نیست. حس میکنم بال درآوردم...آهنگش معطره؛ بوی خوشش هوای این روزها رو عطرآگین کرده.

باز به دست می آوردیمش

بزرگترین تهدید، خطر "از دست دادن خود" است که به قدری بی سر و صدا رخ میدهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
یادم بیاد مینویسم کجا این رو خوندم!

حتی اگر پیش آمده!

اینهایی که میگن از اشتباه کردن نترس نمیدونن ممکنه پات سُر بخوره و چند سال عقب بیفتی. از اشتباه کردن بترس و از هر اشتباهت درس بگیر اما اجازه نده ترس از اشتباه کردن قبل از مرگ تو رو به یک جسد بی جان و ناتوان بدل کنه.