آمدم بنویسم یادم تو را فراموش و ازین دست کلیشه ها!
بعد دیدم یادی که لازم باشد فراموش کردنش را فریاد بزنم فراموش نشده
زخم شده است
آمدم بنویسم یادم تو را فراموش و ازین دست کلیشه ها!
بعد دیدم یادی که لازم باشد فراموش کردنش را فریاد بزنم فراموش نشده
زخم شده است
دوست های خوب اینطورند اسمت را که صدا میزنند حالت را که میپرسند ...
دلتنگی هایشان دلواپسی هایشان لبخندهایشان
خود خوشبختی است ؛ نزدیک و دوست داشتنی
ترس های قبلیت را که میشکنی و از شرشان خلاص میشوی ترس های تازه خلق میشوند
اصلا انگار همیشه باید یک چیزی باشد که آدم ازش بترسد
خودت را تنهاتر نکن
کسی که دوستت داشته را تنهاتر نکن
خنجری که به قلب محبوب دیروزت میزنی
هیزم پشیمانی فرداست
حتی اگر تیزی اش از کلمات باشد