جشن تولد سی سالگیت نیومدم و نشستم کلی گریه کردم
اون موقع به نظرم یه آدم سی ساله نزدیک پیری بود نزدیک مرگ
اولین موی سفبد رو که روی شقیقه ات دیدم هم کلی زار زدم
*عنوان از اسماعیل نواب صفا
جشن تولد سی سالگیت نیومدم و نشستم کلی گریه کردم
اون موقع به نظرم یه آدم سی ساله نزدیک پیری بود نزدیک مرگ
اولین موی سفبد رو که روی شقیقه ات دیدم هم کلی زار زدم
بزرگمهر حسین پور روی اینستاش نوشته هواپیما در حال سقوط بود و روم نمیشد دعا کنم
چون ....
بعضیا دلشون انقدر پاکه انگار همین الان متولد شدن
*از فیلم هر شب تنهایی
در خیابان
دختری دیدید الکی میخندد
از آن خنده های دهان به اندازه عرض شانه باز و قهقهه مستانه
در حالیکه بیسکوییت رنگارنگ میخورد
منم !
که حزنم بیش از توان شده و این شکلی بیرون زده :)
گفت میذارم واسه بعد عاشورا؛الان از امام حسین خجالت میکشم!
باورش شده بود عصر روز عاشورا دیگه امام حسین (ع) زنده نیست.
کسی که بفهمه ندارش حتما دارش
و کسی که نمیفهمه نداره...نداریش خیلی عمیقه
*عنوان از آقای رائفی پور
این جمله دیالوگ یه فیلم بود.
به نظرم درسته اما فرق داره با چیزی به نام حمل فرساینده ی خاطرات و حوادث
و کش دادنشون به اسم عادت و نوستالژی