از فردا صبح ما در بستر یک ترس کهنه زندگی را ادامه می دهیم؛ همه چیز شبیه قبل است زندگی شبیه یه غلتک سنگین از روی بیم و امید ما رد میشود :)
گفت از مرگ نمیترسم ،بیشتر از این میترسم که اگر نشه سخت میشه بعدش خودمو جمع کنم.بعد یه تیکه از موهاشو برید و سرشو چسب زد و به دستم داد تا وقتی میخواهم صفحه را گم نکنم؛ میان کتاب بگذارم.
*عنوان از فاضل نظری
خدا وقتی آدم را شرمسار و عریان از بهشت راند عصیانگری اش را از او نگرفت
هرکس در هر زمان و مکانی به هر نام و عنوانی داشت این موهبت را از تو دریغ میکرد به سرعت باد فرار کن و خودت را نجات بده.
4 صبح بیدار شدم ماه قرص کامل بود زمین خیس از بارش باران
از خانه که بیرون زدم صدای اذان می آمد فکر کردم امروز که بله ی تاریخی ات را میگویی !
تاریخت را خوب بساز.
جیب هایم را از دوست داشتنت خالی کردم اما چه کنم تن پوشم از جنس مهر توست.
عریانی را خوش ندارم ولی گاه آدم مجبور میشود ناخوش شود.
*عنوان از حامد ابراهیم پور
با خودم درگیر شدم .من خیلی گله میکنم خیلی معترضم خیلی ناله میکنم؟چی پس ؟
یکی در گوشم گفته خیلی مظلوم نمایی میکنی همیشه و من مبهوت موندم با خودم که اون حرفی که گفت واقعا من بودم؟
*عنوان از مولانا