دیوار دفاعی

امروز تولد قمری یک برادر خوب هست؛ برادر خوبی که طبیعتا در کنار خواهر و برادر خوبی معنا پیدا کرد.
درست نمیدونم دارمتون یا فقط به ردیف در شناسنامه بابا مامان به صف شدیم. سعی ام بر داشتنتون و دوست داشتنتون بوده ولی امیدوارم در عمل بتونید روی من حساب کنید.

دیدار تو حل مشکلات است*

من زندگی رو تاب نمی آوردم اگر شما نبودی .... و درست در اوج بی تابی باز رسیدی. با تلاش بسیار بالاخره دو ساعت مرخصی گرفتم و بعد از سه ماه و نیم امروز عصر میخوام بیام به تماشای زیبایی هایی که منحصر به صدای شماست  نگاه شماست. اردیبهشتمون رو مبارک کردید .جهانمون عمرمون رو مبارک کردین به وجودتون....
* از عالیجناب سعدی

کیف حالک؟

نصف سوالاتی که در طول روز از هم می پرسیم شکل بی خلاقیت و کلیشه ای توجه کردن هست. حالت خوبه؟
حال آدم مذکور اگر مهم باشه و بپرسی خوبه و بگه نه که کلی باید وقت و انرژی بگذاریم. شخصا وقتی حال یکی رو نخوام بدونم که مسئولیت ایجاد کنه یا برام مهم نباشه وسط احوالپرسی کلی سوال ریز و درشت پشت سر هم میپرسم و گفتگو رو طوری اداره میکنم که از جزئیات سوالم مطلع نشم یا سوالم منتهی به جواب نشه.

my pattern

آیا اینکه ما بتونیم آدم ها رو هزارباره ببخشیم دوست بداریم و همراه بشیم درست ترین و سالم ترین شکل ماجراست؟
قطعا نه! راه کار شخصیم این بوده که وقتی میدونستم شخصی در عصبانیت حتی کسانی که در شعاع دومتریش هستن مورد هدف قرار میده ؛ از اون شعاع فاصله میگرفتم و دورتر میشدم.مثلا در ارتباط ترمیم شده بعدی جهت جلوگیری از آسیب در فاصله سه متری قرار میگرفتم.اسمش میشد سردی کم محبتی بعد اگر باز در شعاع آسیب بودم و فاصله بیشتری میگرفتم میشد دوری و نهایتا رابطه خاتمه پیدا میکرد.این الگوی شخصی من بوده و هست که از صحتش اطمینان ندارم.

بازسازی

سطحی ترین تعریف خودساختگی که در جامعه ما به اون تکیه میشه خودساختگی و اتکای مالی به خود هست. اما لایه های عمیق تری از ساختن خود و بازسازی و ترمیم خودمون وجود داره که مرتبط با آگاهی داشتن از زخم های روان ما و تلاش در جهت ترمیم این زخم هاست.

حل نشونده

وقتی از یکی دلخور باشم میخزم در خودم و مسئله رو با خودم حل میکنم. واقعا دلیلی نداره آدمها رو از برداشت های شخصیمون نسبت به اونها مطلع کنیم مگر در مواردی. گاهی حرف زدن سخت میشه و بهتره موضوع رو رهاکنیم تا خودش حل بشه.

مهم نیست، بگذریم

عادت ها کم کم تغییر میکنن. یک وقتی من بدون تلویزیون می مردم الان اصلا یادم نیست آخرین بار که تلویزیون دیدم چند ماه پیش بوده. ما کم کم تغییر می کنیم و یاد میگیریم خیلی چیزها برامون مهم نباشه.

وسوسه

پانتومیم بازی میکردیم ساعت شد ۴ صبح! بچه ها خوابشون برد وسط بازی فقط چند نفر بیدار بودیم. نزدیک نماز صبح بود؛ گفت نخوابیم اسم فامیل بازی کنیم واقعا نمیشد ازش گذشت! فردا صبحش ما هفت نفر آدم بازی زده بودیم که از بی خوابی داشتیم پودر میشدیم!!!

چیستی

آدمها وقتی خودشون رو تعریف میکنن تصورات و توهمات و توقعاتشون از خودشون رو تحت عنوان چیزی که الان هستم به ما ارائه میدن. منم جزو همین آدمها هستم!

زندگی با چشمان باز

من از بو و طعم سیرابی خوشم نمیاد؛ ولی امروز یکدفعه وسط پیچ های تند میگون و شمشک حس کردم بعد از سالها میتونم ببخشمش که شبیه حوله ست:) گفتم بریم بخوریم؟ گفت من کله پاچه ای نیستم بدم میاد ولی بخوریم!
با این آدمها زندگی کنید و از عمرتون لذت ببرید.