روز حساب

مامورهای اداره مالیات شبیه سالکین و عرفایی که درون آدمها رو می دیدن؛ اعورانه نگاه میکنن که ای متقلب! من که میدونم هزار تا کلک سر هم کردی از مبلغ واقعی مالیات فرار کنی.
اونچه که بیش از همه من رو یاد روز جزا میندازه که آدم ها اعمالشون آشکار میشه و ترس دارن از این آشکار شدن قبرستان نیست؛ یوم الحشر جایی شبیه همین اداره مالیات هست!

گاهی باورش سخته

از سیاست و رندی رفتارش بدحال میشوم؛ از اینکه با ظاهری مظلومانه و باطنی ....می داند چه حرف و مکثی را کجا به کار ببرد تا سرخوشی همه را به هم بریزد و کسی نفهمد باعث ماجرا او بوده.

داشتم با غیظ نگاهش میکردم که خواهرم سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:

یادته یه روزی چقدر برات اسطوره بود؟

تازه انگار یکی آینه گرفته باشد در برابرم؛ حالم از خودم بد بود که زمانی او را دوست داشتم؛ نه از او.

قیمت شستن میت

گفت غیبت داشتی
گفتم مرخصی نداشتم
گفت خوب کار میکنی ها
گفتم یک هفته کار نیمه وقت شما درآمدش معادل سه ماه کار تمام وقت من هست. حالا کی خوب کار میکنه؟

ادبیات شبیه زندگی ست نه خودِ زندگی

دو هفته پیش به دوستی گفتم غم عشقی که شعرا و نویسنده ها بهش قداست دادن واقعیت نداره. ما از نبودن آدمها ناراحت میشیم اما زندگی فلج نمیشه زندگی یک جریان سیال و مداوم هست.
بخشی از این غم هم از جنس حسرت هست وقتی در حضور یه آدم بهش بی توجهی میکنیم بی مهری میکنیم در نبودش پر از ای کاش هستیم. اما وقتی در بودنش همه ی تلاشمون رو کرده باشیم با وجدانی آسوده غیبت رو میپذیریم.

از باج دادن و باج گرفتن در فضای کاری

رییس سابقم میگفت تا زمان زیادی نگذشته و همکارت را درست نشناختی نزدیک نشو. در حد ارتباطات رسمی بمان نه تبریک عید نه احوالپرسی نه حتی محبتی که لطف باشد....میگفت اگر می بینی کسی باج میدهد و محبت زیادی دارد خیلی محکم لطفش را رد کن چون باج دادن مقدمه باج گیری ست و از فردا باید کاستی و اشتباهش را پوشش دهی و فضای کاری میشود تفرجگاه آدمی که در رودروایستی کارهای ریز و درشتش را روی شانه تو ریخته.

تو نبودی من به سوگ من نشستم*

گفتم این که گفتی توهین بود، با منی؟

گفت آره با توام .گفتم باشه. نشنیده میگیرم گفت اتفاقا ببین بفهم تغییر کن.

پیاده شد رفت خونه . فکر کردم بگم به جهنم و برم؛ یا بمونم که چهارتا حرف بیخود گره کور نشه. گفتم به جهنم و موندم و در گرمای ظهر خرداد نشستم در ماشین رو به روی خونه که شاید منو از پنجره ببینه.یک ساعت بعد با یک لیوان آب اومد گفت نمیخوای بیای بالا؟ گفتم نگفتی بیا؛ الان میام. یک لیوان آب خنک یعنی پشیمونم عذرمیخوام بیخیال ول کن هرچی بوده و من یک لیوان رو با لذت نوش جان کردم... واسه چند تا آدم در زندگیم اینطور بودم؟ دو نفر سه نفر...نه بیشتر.برای مهم تر ها بی عاری و فراموشکاری هزینه کنیم؛ دوست داشتن حوصله ست تاب آوری هست به نظرم.


قهر زهر است؛ کم مصرف کنید

گفت فکر نکنی اومدم آشتی کردم یعنی من اشتباهم بیشتر بوده.

فکر نکنی اشتباهاتت رو بخشیدم و تموم شده رفته

فقط میخوام بدونی آب از آب تکون نمیخوره بی تو اما ترجیح میدم باشی.

فکر کردم همینم کافیه دیگه ؛ اینکه کلمه داریم برای وصل موندن.

زیباتر از این شدن چگونه*

گفت قشنگ شدم؟ گفتم فرقی نکردی!
گفت آرایشگاه بودم...
مانده بودم چه طور ماجرا رو رفع و رجوع کنم.
زبان بازی و لفاظی جواب نمیداد؛ گفتم تسلیمم
ندیدمت؛ حالا میشه دو تا چای بریزم بخوریم نگاهت کنم حالا که قشنگ تر شدی؟
گفت بریز.یعنی حواس پرتیم رو بخشید.

غم های یکبار مصرف

تا وقتی پدر و مادر داریم

وقتی مطمئنیم یکی هست که امن و همیشگی ما رو دوست خواهد داشت 

سی ثانیه پشت چراغ قرمز اشکهاتون رو رها کنید و تمام.

زانوی غم مال زمانی هست که دیگه ریشه ی امن نداریم.

الگوریتم رابطه

زندگی با رابطه هایی که آسیب پذیری بالایی دارن و مراقبت همیشگی نیاز داره...

زندگی با رابطه هایی که دوستشون داریم

سخت اما زیباست.

برای آسون گرفتن به خودمون گاهی تنهایی رو انتخاب میکنیم؛ ساعتی روزی و نه بیشتر.