اونچه که بیش از همه من رو یاد روز جزا میندازه که آدم ها اعمالشون آشکار میشه و ترس دارن از این آشکار شدن قبرستان نیست؛ یوم الحشر جایی شبیه همین اداره مالیات هست!
از سیاست و رندی رفتارش بدحال میشوم؛ از اینکه با ظاهری مظلومانه و باطنی ....می داند چه حرف و مکثی را کجا به کار ببرد تا سرخوشی همه را به هم بریزد و کسی نفهمد باعث ماجرا او بوده.
داشتم با غیظ نگاهش میکردم که خواهرم سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:
یادته یه روزی چقدر برات اسطوره بود؟
تازه انگار یکی آینه گرفته باشد در برابرم؛ حالم از خودم بد بود که زمانی او را دوست داشتم؛ نه از او.
گفتم این که گفتی توهین بود، با منی؟
گفت آره با توام .گفتم باشه. نشنیده میگیرم گفت اتفاقا ببین بفهم تغییر کن.
پیاده شد رفت خونه . فکر کردم بگم به جهنم و برم؛ یا بمونم که چهارتا حرف بیخود گره کور نشه. گفتم به جهنم و موندم و در گرمای ظهر خرداد نشستم در ماشین رو به روی خونه که شاید منو از پنجره ببینه.یک ساعت بعد با یک لیوان آب اومد گفت نمیخوای بیای بالا؟ گفتم نگفتی بیا؛ الان میام. یک لیوان آب خنک یعنی پشیمونم عذرمیخوام بیخیال ول کن هرچی بوده و من یک لیوان رو با لذت نوش جان کردم... واسه چند تا آدم در زندگیم اینطور بودم؟ دو نفر سه نفر...نه بیشتر.برای مهم تر ها بی عاری و فراموشکاری هزینه کنیم؛ دوست داشتن حوصله ست تاب آوری هست به نظرم.
گفت فکر نکنی اومدم آشتی کردم یعنی من اشتباهم بیشتر بوده.
فکر نکنی اشتباهاتت رو بخشیدم و تموم شده رفته
فقط میخوام بدونی آب از آب تکون نمیخوره بی تو اما ترجیح میدم باشی.
فکر کردم همینم کافیه دیگه ؛ اینکه کلمه داریم برای وصل موندن.
تا وقتی پدر و مادر داریم
وقتی مطمئنیم یکی هست که امن و همیشگی ما رو دوست خواهد داشت
سی ثانیه پشت چراغ قرمز اشکهاتون رو رها کنید و تمام.
زانوی غم مال زمانی هست که دیگه ریشه ی امن نداریم.
زندگی با رابطه هایی که آسیب پذیری بالایی دارن و مراقبت همیشگی نیاز داره...
زندگی با رابطه هایی که دوستشون داریم
سخت اما زیباست.
برای آسون گرفتن به خودمون گاهی تنهایی رو انتخاب میکنیم؛ ساعتی روزی و نه بیشتر.