محموله سرّی

یک داد از ته دل 
پیچیدمش در پوشش بی حوصلگی و دارم همه جا با خودم می برمش.

طغیان میکنم پس هستم*

روزی مثل دیروز مرد پیشانی بلند خالق افسانه سیزیف و طاعون و سقوط و کالیگولا در یک تصادف رانندگی از دست رفت. راستش آدم حسادت برانگیز و جذابی بوده؛ فقط در 46 سال چنین میراثی از خودش به جای گذاشته.

رفع ملال

باید از خودم قدرشناسی میکردم که نکردم. همین هم باعث شد غمگین بشم. تا آخر دی که شلوغم ولی به هرحال نباید یادم هست بی توجهی به خودم زندگی رو ملال آور میکنه.

دیدار

اگر ازم بپرسی پشیمونم یا نه میگم پشیمونم. مسیر که سخت بود اما پشیمونیم از سختی راه نیست؛ قرائت و روایتت از داستان به قدری سرد و بی روحه که منو دچار تردید میکنه اونچه در بین خاطراتم ثبت شده حقیقت داشته باشه.

رفیق بازی

دوست دارم همین روزها دوتایی بریم سفر. میدونی بابا؛ من و شما خیلی حرف داریم باهم. کلمه هم نمیخواد. همیشه داریم باهم حرف میزنیم... روی رفاقتت حساب میکنم. رفیقیم دیگه؛مگه نه؟

صدا کن مرا،صدای تو خوبست*

آقا رضا

شما امید منی برای خونه برگشتن؛ امید منی برای بیدار شدن. سایه تون خنکی داره حضورتون گرما.باورت میشه با تمرکز هر روز بغلت میکنم و اون لحظه ها رو ثبت و ذخیره کنم؟

از دست غم نشان لیاقت گرفته ام*

البته من از دست جهل نشان لیاقت "غم"گرفته ام.

گره چسب دکمه منگنه

گره کور رو با چنگ و دندون به روش انسان بدوی سرجاش نگه داشتم اما همین من بلدم قیچیش کنم.

سرشماری فقدان و دارایی

به خودم میگم هیچ کس همه چیز رو باهم تداره. پس انقدری غرق نداشته هات نشو که داشته هات رو از قلم بندازی.

خواستن لزوما توانستن نیست.

با سطح فکری که یک مشکل رو ایجاد میکنید نمیتونید اقدام به حلش کنید.