دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

کم سن تر که بودیم به جمع بودن کنار دوستان فکر میکردم؛حالا با هر ویژگی ای. و برای من که در خانه شلوغی که آدمهایش یکسان نبودند بزرگ شدم این شیرین بود. حالا در میانه ی 27 سالگی نگاهم تغییر کرده؛ در روابط دوستانه به شلوغی اش فکر نمیکنم. نه سر غرور و تفاخر....اما با بعضی ها دلم با چای خوردن هم نیست چه برسد به ساعتی همراهی.

رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده*

یه جایی از فیلم سنتوری بهرام رادان میگفت:همه چیزهایی که به من گفتی به اونم میگی؟

ندویدن

اینکه من آدم بی مسئولیت و تنبلی ام،اینکه مدام دارم درجا میزنم و به جای دنبال کردن برنامه ها و هدفهام به شرایط پیش اومده بسنده میکنم یعنی رویایی داشتم که رهاش کردم. رویاها حیات دارن...ممکنه آسیب ببینن یا بمیرن.

حسنِ عنوان*

و صبرِ من،صبری زیباست.

یوسف 83

من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا*

با کلی تلاش گریه کردم امروز...مگه می اومد اشک! امید میگه آدمهایی که از آخرین گریه شون خیلی گذشته یا اصلا گریه نمیکنن خیلی وقته مردن؛فقط دفن نشدن.

حرف زدن بلد باشیم

وقتی از خودت دفاع میکنی وقتی میخوای ثابت کنی هر مشکلی محصول سوء برداشت و سطحی نگری من بوده؛وقتی از خودت خدا میسازی....ازت ناامید میشم. من به توی پر از حسن و عیب ایمان دارم اما وقتی خدا میشی بنده ای هستم که پرستش خداش رو ترک کرده.

دوست داشتن دلیل نمیخواد البته

فیلم های اصغر فرهادی و پیمان معادی رو بخاطر مردهاش دوست دارم. همه ی مردهاش در سطوح مختلف اجتماعی چند level از واقعیت جامعه بالاترن. فهمیده تر و انسان تر هستن؛ به زنهاش تا حالا دقت نکردم راستش.

اولین بار رو یادم نیست اما آخریش رو چرا

 یه آرامش عجیبی داشتم انگار وسط استخر روی اب خوابیده بودم و آسمون رو تماشا میکردم. 

رابطه عاشقانه تکرار و عادت

عادت به ننوشتن به اندازه عادت به نوشتن ساده ست.

+دروغ گفتم :/

صدام بزن

امروز داشتم بهش یادآوری میکردم گذشته و اخلاقش رو... گفت نگو خجالت میکشم. تو چه جوری منو تحمل میکردی؟ گفتم با لذت. 
ولی هیچ وقت با یادآوری عیبهای من خجالتم نداده. هیچ وقت.