۶۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

قانون پایستگی مشکلات

از بین نمی روند تنها از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشوند.

بماند که باعث و بانی برخی مشکلات خود ما هستیم و سطح فکرما

خاموشی آدم را بغل میکند

فکر میکنم مدتی نیاز دارم برم در خاموشی و غار خودم...اونجا آرامش بیشتری هست.

پایبندی به خریدار شکلی از وفاداری ست

با تپ سی داشتم برمیگشتم خانه. پشت تلفن گفت: صدا میرسه؟ گفتم آره متاسفانه.

گفتم قرار داد امسالت رو ماهی چند بستی؟خندید 

گفتم نمیخوام درآمدت رو بشمرم میدونم bad question هست ولی میخوام بدونم. گفت انقدر گفتم میشه هفته ای ایکس تومن روزی آ تومن دقیقه ای بی تومن.

سکوت کرد

گفتم شما خیلی آدم گرونی هستی. وسعم نمیرسه به شما. از پس هزینه های اینکه پشت تلفن یک دققه وقتت رو بگیرم هم برنمیام. 

گفت من خریدنی نیستم. میخواستم بگم خودفروشی انواع داره. هم خریدنی هستی هم فروخته شدی. گفتم خداقوت مراقب خودت باش شبت به خیر

حسم تنفر بود توام با علاقه. انگار قیمه رو ریخته باشن تو ماست!

دیاگرام

با رسم شکل نشان دهید احساس شما _به دوستی که میگوید جمعه صبح بریم شمال چای ذغالی بخوریم و تا شب برگردیم_ چیست؟

به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست*

گفت فاطمه تو عشق من و مامانت هستی

گفتم به بقیه بچه ها هم همین رو میگی؟

خندید 

گفت بابای تو بودن سخت و قشنگه. 

مامان هم همیشه این رو بهم میگفت...

شماها خونه ی من هستید

خونه پر از حال خوش بود. خونه به اعتبار آدمهاش خونه میشه و صدای خنده هاشون دوباره خونه رو خونه کرد...علی و پرهام فوتبال دستی بازی میکردن. فرشید و بابا حکم؛ سپهر و سعید شطرنج. مریم و ستایش و ترمه ترنم هم منچ...

شما تصویری از این قاب که توصیفشون کردم می دیدین عاشقشون نمیشدین؟!

برای بابا و سعید و سپهر رفتم هدیه خریدم. 

بی وقت هدیه دادن حتی وقتی کارتت رو خالی میکنه و ته کارتت پول دو تا باک بنزین هم نباشه باز شیرینه...

سبیلوی مهربون

براش نوشتم؛ گفتنش سخته ولی وقتی نیستی دل من و خونه خیلی برات تنگ میشه.

از راه رسید با اون سبیل های تیغ تیغی محکم منو بوسید. گفت میشه قربون دل خونتون برم؟ 24 ساعت گذشته بود از پیام من و هنوز یادش بود. 

مفصلند زمستان ها*

یوسف آباد دیگه جایی نیست که کلبه ی احزان من رو گلستان کنه.

الان برای من با کهریزک و الهیه هیچ تفاوتی نداره.

فهمتون پیوند دهنده ست

دایی گرامی برادرزاده م( به عبارتی برادر همسر برادرم) فکر کن یه آقاپسری هم سن و سال حالای من؛ تصمیم گرفته با خانومی ازدواج کنه که 2 فرزند داره و هم سن خودش هست. بخش زیبای این ازدواج برای من دو تا دلیل آقا ساسان برای ازدواج با لاله خانوم هست؛ اول اینکه گفته چهارسال وقت گذاشتم شناختمش. حالا که خوب و بدش رو میدونم بذارم کجا برم یه آدمی رو از صفر شروع کنم به شناختن؟ 

و در جواب مخالفت دیگران برای ازدواج یک پسر با خانومی با شرایطی که ذکر شد میفرمایند با هرکس بخوام ازدواج کنم خانواده ای داره که بپسندمشون یا نپسندمشون باید با اونها کنار بیام و بخاطر آرامش خودم و لاله دوستشون داشته باشم و بهشون نزدیک بشم. با این حساب دو فرزند لاله هم برای من قابل پذیرش هستن و تلاش میکنم رابطه ی خوبی با اونها داشته باشم.

سوت و دست و هورا برای فهمش. خوشبخت بشن انشالله