۱۲۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

تا کِی تو زنی آتش به نهانم*

کافکا : تو چاقویی هستی که من در خودم میچرخانم.

کجا بریم داد بزنیم؟!

پرسید اون شب که صدات گرفت بس که جیغ و داد کردی و گریه و .... همش که بخاطر دزد نبود؛ بود؟

گفتم نه؛ یه کم دادِ نزده داشتم که دلیل قانع کننده براش نداشتم. اون شب دیدم مجالش فراهم شده.

پدرمادرها هروقت برن زوده*

گفت ریه های پدرش عفونت کرده و سکوت کرد. گفتم خوب میشه؛ گفت خوب نشه دنیای بدون بابا نمیدونم چه شکلیه! چیزی نداشتم بگم.هیچی


به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد*

درباره این حرف میزدیم که در بعضی فقدان ها آرامش هست. اما آدم ها گاها با آرامش اخت نمیشن و به هر زوری هست دردسر رو به زندگی برمیگردونن تا عمر بی هیجان طی نشه!

بهشتِ بی تفاوتی

اینکه وقتی از یکی دلخورم ، ابراز نمیکنم؛ از ناتوانیم در بیان حس ناشی میشه یا دورویی و ظاهرسازی؟

نمیشه که مال سوسن بود

گفت آدمهای قدرنشناس و دروغگو رو نمیشه تحمل کرد! پس خودش رو که دارای این ویژگی ها بود چه طور تحمل میکردیم؟!

حیف شدگی

یه غم بزرگ پیدا کردم در زندگی شخصیم؛ دیگه از اتفاقات ساده و کوچیک ذوق زده نمیشم.

هتل تعطیلات

تقویم رو نگاه کردم! دفعه بعد که سه روز پشت سر هم تعطیلم 29 اسفند و اول و دوم فروردین هست :) قلبم طاقت این حجم از شادی رو نداره.

بستنی زمستونی

به ایشون گفتم چند تا دلخوری کوچیک دارم از شما اجازه میخوام مطرح کنم. جواب داد: مگه من بیکارم واسه این چیزها وقت بذارم! شما اصلا میفهمی تو چه شرایطی ام من! 
بعد دیدم خوب بنده خدا راست میگه؛ نمیشه وادارش کنم شنونده باشه. 

مثل بچه ها ماجرا رو پر و بال نده

خوابش رو دیدم بعد کلی از دست خودم عصبانی شدم که به قدری فکرم مشغولِ ایشون بوده که به ناخودآگاهم راه پیدا کرده. شاید لازمه خیلی جدی خودم رو تنبیه کنم.