۱۲۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

خود درمانی

درمان در خود توست. خوب بگرد؛ پیدا میکنی.

بعضی ها صبحِ آدم هستن!

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی!
سعدی شیرازی

بلدم سر خودم کلاه بگذارم*

دسته کلیدم دستم بود؛ با پشت دستم خواستم لطافت جنس کاموا رو بسنجم دیدم حلقه کلید گیر کرد به کاموا و کمی از نخ کلاه کشیده شد. با انگشت نخ بیرون زده رو خوابوندم روی کلاه. دو تا انتخاب داشتم؛ به فروشنده بگم و برم؛ نگم و بخرم. خوب البته من سومی رو انتخاب کردم: خریدم بعد گفتم!

از چی فرار میکنی؟

درون همه ی ما یکی داره داد میزنه؛ حالا با ادبیات تتلو و ابارشی نه؛ ولی یه صدای داد هست که مدام تلاش میکنیم نادیده ش بگیریم.

ناراحت راحت تر هستیم!

چرا ما با احساس رنجش/ترس/ناامنی/بی توجهی احساس آشنایی میکنیم؟

کوچولو! بگو عصیان

امیرحافظ تو نه به من نه پدرت نه هیچ کس دیگه مجبور نیستی بگی چشم. آدم مطیع رو میشه اسیر کرد اما اسیر عصیانگر بالاخره فرار میکنه. فرشته ی روی شونه ی راستت عصیانه پسرم. اسیرِ خودت هم نباش.

مراسم تقدیر از خودم

شبیه مجرمی که به محل جرم برگرده رفتم که ببینم کجا بودم. بعد زدم رو شونه خودم گفتم چه تحملی داشتی دختر!

همیشه میتونی روی رفاقتت با من حساب کنی

امیر حافظ یادت بمونه دنیا ته نداره. پس هیچ وقت نگو به ته دنیا رسیدم. انقدر همه چیز زندگی بازیه که امشب ممکنه ته خط باشی فردا سر یه خط بهتر و حتی برعکسش. پسرم فقط جدی نگیر. باشه؟

در قنوتم ز خدا صبر طلب میکردم*

پذیرفتن یک " نشدن" لزوما شکست نیست. 
صبور باید شد...

شکارچی برگ ها

دو تا برگ چنار روی کمدم هست. یکیش اطرافش زرده ولی وسطش هنوز سبزه یکی دیگه نیمی سبز نیمی زرد. گذاشتم کنار به تو برسونم. شکارشون کردم برای تو.