رفته بودم دفتر کیمیایی؛ سیزده ساله بودم. من میگفتم دیره باید یه قدمی بردارم مدیرتولید آقای کیمیایی گفت خیلی زوده! نمیشه. تا خونه آغوش مریم نگهم داشت خونه امید بغلم کرد اشکهام رو تکوندم رو شونه ش.
جلسه مدیر بهبود کیفیت با سرپرست بخش های دیگه بود.من دیر رسیدم صندلی ها پر بود ناچار رییسم بلند شد من نشستم. ایشون گفتن : باید اسلایدها رو توضیح بدم دیگه نمیشینم. آخر جلسه سه تا از خانوم های مدیر به بنده گفتن شئونات یک جلسه رسمی رو رعایت نکردین که یه آقا که از روی صندلی بلند شدن و من به سرعت نشستم جای ایشون. و اضافه کردن ما که مذهبی نیستیم اما حیا و سلامت اخلاقی این کار رو جایز نمیدونه.