فکر کنم لفاظی نیست و راست گفته.
گفت مهر شرکت میدم بهت؛ هر جا صلاح دونستی مناقصه شرکت کن کار بگیر. فقط تامین ضمانتنامه بانکیش با خودت.
از لطفش تشکر کردم ؛ گفتم محبت بزرگیه نمیتونم بپذیرم. دنبال کار میگردم.
پست قبل را نوشتم که چی بگم؟ بخش اعظم غم بعد از جدایی به عذاب وجدان کارهای نکرده ربط دارد وگرنه وقتی در حیات و حضور آدمی هرچه توانستی را کرده باشی؛ آن وقت مرگ یا هر شکل جدایی دیگری در حد آخی رفت! در آدم اثر میکند و نه بیشتر.
به بیان مختصر، موفقیت را به خود نسبت میدهیم و شکست را به عوامل بیرونی.این همان خطای خدمت به خود است.
از کتاب " هنر شفاف اندیشیدن"
بیشتر از اینکه طرف مشورت باشم در معرض آزمایش بودم؛ گفت کدوم یکی به نظرت مناسب تر بود؟
فرم ها رو نگاه کردم گفتم یکی از آدرس ها جنوب شهر بود. به حقوق این کار نیاز داره. هرچی هم بلد نباشه بهش یاد میدیم.
گفت این چه ملاک هایی یه برای استخدام؟! عمیق و دقیق بررسی کن نظر بده.
کم سن بودم اما کنارش یاد گرفتم مدیر خوب قاطع و منطقی هست و منعطف اما انعطاف پذیریش از سر احساسات نیست.