ساعت پنج و نیم صبح پیامک فرستادم میشه زودتر حاضر شی بریم طباخی؟ گفت آره.
بعد وقتی رفتیم یادمون اومد دوتامون کله پاچه ای نیستیم. ولی در عمل انجام شده قرار گرفتیم. من حس میکنم دوباره یه مدت باید گیاخوار بشم.
من میدونم امشب درست نمیخوابه...خواهر برادرها خیلی چیزها از هم میدونن که به هم نمیگن.