*عنوان از عالیجناب سعدی
امیرحافظم!جان و دلِ مادر
فکر میکنم اگر یاد نگیری به مادر پیر و چروکت_نه از سر عذاب وجدان و احساس گناه _که بخاطر انسان بودنم؛ احترام بگذاری به هیچ زنی نمیتوانی ایمان بیاوری.پدرت اگر به من پیش از علاقه احترام نداده باشد و تو این را در من ندیده باشی که شایسته ی احترامم به هیچ خانوم دیگری احترام نخواهی گذاشت مگر به ادا .
پدرت و من در خانه به تو یاد میدهیم اقتدار یک مرد و احساس یک زن چقدر قیمتی ست. اگر با ما یاد نگیری در خانه ی خودت هم نمی آموزی مگر وقتی که یکپارچی ات را با همسرت از دست بدهی و دوتکه شوید و آن وقت چقدر دیر است برای فهمیدن...
داشتم ظرف های شام رو میشستم.بهار دلنشین استاد بنان گوش میدادم. آب که سُر میخورد روی دستم فکری شدم کاش میتوانستم اهل خانه که میخوابیدند بافتنی می بافتم. فرانسه ام خوب بود و کتاب ترجمه میکردم. اگر بلد بودم گل قلمه بزنم، ترشی های رنگارنگ بگذارم و دامن بدوزم...بلد بودم اکسیدان و رنگ مو را مخلوط کنم و در آینه نگاه کنم و ریشه موهایم را خودم رنگ کنم. پشت دالان های ذهنم زنی با من هست که هنوز بلدش نیستم؛ ۵۴ سال اگر عمر کنم نصف راه را رفته ام. زودتر باید یادش بگیرم.
*عنوان بخشی از شعر بیژن ترقی
به قدری از علیرضا در دو سه سال اخیر خوب شنیدم که برام اسوه شده. میگم واقعا علیرضا به این خوبی هست؟ میگه من خوبترهاشو برات تعریف میکنم چون به نظرم آدم خوبیه.
من علیرضا رو از دریچه چشم های همکلاسیش شناختم نه واقعیت!
با توری فلزی سنگها رو بسته بودن ریزشش مسیر کوهنوردها رو مسدود نکنه. گفت فاطمه سنگها رو بستن فرار نکن؛ آخه کجا رو دارن که برن.