سری که درد نمی‌ کند را دستمال نمی بندم، دیگر نمی بندم!

گفتم: اگر بدونی چقدر حرف برای نگفتن دارم بهت! 

لبخند بیخودی زد که انحصارا در تملک اوست؛ بعد در ذهنم آمد آدمی که از هر مکث و کلمه ی تو جنجال و هنگامه می‌سازد وادارت می‌ کند یک حناق خودخواسته را در آغوش بگیری و در حد چاپلوسان دربار پادشاه به هر ایده و نظر مهملی احسنت و آفرین بگویی و خودت را از شر " صادقانه و آزادانه گفتن " در امان نگه داری.

دلتنگی گاهی سم زدایی روح است و من سخت دلتنگم

ذهن ما رو فریب میده؛ از به یادآوردن طعم یک غذای چرب مضر تا مرور خاطره ی یک عشق.

ذهن ما رو فریب میده تا دوباره و چندباره در زیست کردن تجربه ای که دیگران لذت بخش قلمداد میکنن اصرار کنیم و تکرار کنیم و دنبال لذت بگردیم حال آنکه هر کاربری تکرارشونده ای برای گروه آدمها تنها برای جسم مصداق دارد؛ مثل سرویس بهداشتی عمومی و حمام عمومی و استراحتگاه عمومی؛ تجربه های روحانی منحصربه فرد و بی مانند هستند یا لااقل با فهم امروزم اینطور فکر میکنم.

چارخونه راه راه

داشتم بهش نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم راستی چرا برام انقدر شکوه داشت؟ بابت کدوم فضیلتش؟ چرا روزگاری دوستش داشتم؟

گمان میکنم وقتی کسی رو ترک کردی دوست نداشتنش فاجعه نیست؛ فاجعه وقتی محقق شده که کنارش باشی و روزی هزاربار از خودت بپرسی چرا موندم؟چرا هنوز موندم؟ چرا نمیرم؟! 

گاهی وصل خودِ انتحار است!

حرف برای گفتن زیاد داشتم اما جوابهای تو رو میدونم پس نمیگم.

ببخش که دلم برای تکرار گذشته ی مزخرفمون تنگ نشده.

آدم

آدم گاهی برمیگرده به پشت سرش نگاه میکنه می بینه چقدر خراب کرده

می بینه کلی باید زحمت بکشه که بتونه خرابی ها رو آباد کنه 

تازه اگر بشه؛ که سخت هم میشه.

+آدم منم 

از نو زیستن

قدرشناسِ نبودنهات هستم 

باعث شد آرامش به زندگیم برگرده 

ممنونم بهم فرصت زندگی دادی 

اما با این همه مشغول زندگی باش

یه روزهایی از زندگی هست که مثل داغ یاد همه می مونه.

هم اونی که خودش خطا کرده و هم کسی که خطا رو دیده.

گل زدن به دروازه ی خودی

عزیزدلم 

ذهن، ما رو درباره چیزهایی که نداریم فریب میده و اهمیت اونها رو برای ما صدچندان نشون میده درحالی که واقعیت نداره.

همیشه دقت کن ارزش داشته هات رو به دلیل در دسترس بودن ناچیز و کم نبینی. ابزارهای باارزش تو برای خوب زیستن همین داشته ها هستن و فقط انسانی که فاقد تعقل و منطق باشه بجای بهره مندی از داشته هاش در مسیر رشد؛ به ابزارهای دیگران غبطه میخوره که این کار به تنهایی فلج کننده ترین انتخاب هست.

به قائده باشیم

وقتی ما در ازای کم فروشی و کم شعوری دیگران با باج دادن و حسن نیت سر و ته قصیه رو هم میاریم داریم از عزت نفسمون هزینه میکنیم و این کار مشابه این هست که برای پذیرایی از میهمان گوشت تنمون رو کباب کنیم تا پذیرایی جانانه ای کرده باشیم.

محبت برای آدمها مثل ادویه ست برای غذا؛ به قاعده که نباشه هرچه هست رو بر فنا میده.

ذبح با کاردِ کند

مصداق بارز زجرکش کردن یه انسان میتونه این باشه که بهش احساس ناکافی بودن بدی.