میدونی عزیزم
مهمترین آدمی که باید باهاش در رابطه بمونی خودت هستی.
کادوی تولدم رو که از زینب گرفتم گریه م گرفت ...
زینب کلید قفل های بزرگ دنیاست؛ چون خوشحال کردن من رو بلده
چون خودشو از من دریغ نمیکنه.
رابطه ای که عشق رو در ازای گرفتن آرامش به من بده؛ اصلا برام ارزشمند و وسوسه کننده نیست.
امروز ۳۲ ساله میشم و عمیقا آرومم.
هرروز داره از تعداد مسائلی که برای من در دایره اهمیت هستن کم میشه و ازین بابت بسیار خوشحالم.
امیرحافظم
دوست دارم به غمت در روزهایی که حالی شبیه حال من رو داشتی احترام بگزارم اما شوربختانه باید بگم روزگار خلاف مسیر غمهای ما پیش میره و هیچ جای خالی ای تا ابد خالی نمی مونه.
میوه ی دلم! به چشم دیدم روزگار رد زخم رو طلااندود میکنه و همیشه فرصت شیرین تری در راهه.
پسرم؛ صبح های شیرین غمِ شب های تار رو محو میکنه؛ فقط کافیه چشم اندازی باشه که بهش نگاه کنی و دمادم زل نزنی به تاریکی...
اگر یکی دربرابر شما گستاخی کرد و دونفر دیدن؛ نرید برای نفر سوم روایت کنید!
بخاطر حفظ شانتون در نگاه دونفر، نسنجیده رفتار نکنید که گلوله ی برفی گستاخی تبدیل بشه به بهمن وقاحت!
مدام بازخورد ندین؛ هرچیزی به جواب نیاز نداره.
سکوت کن
وقتی نمیدونی درست چیه فقط سکوت کن
انقدر که در زندگیم از سکوت اعجاز دیدم؛ از کلمه ندیدم.
وقتِ آدم از سلامتیش باارزش تر نباشه؛ بی ارزش تر نیست.
این هم زینب گفت
نشانه ها رو جدی بگیرید
اینکه اهل توقف و سکون و رسیدن به آرامش هست وقت اضطراب و سوء تفاهم و تشویش؛
یا چالش رو عمیق تر میکنه و در همون شرایط تصمیم گیری میکنه؟!
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
این بیت روی آینه اتاقم نوشته بودم اما وقت عمل که رسید ناموفق بودم؛ کذشت و از تمام من در اون روزها فقط روایتی ماند...