میگم حواست باشه از چینی فروشی رد نشیم.
جواب داد: الان همه جا چینی فروشیه! شما دنبال چی هستی!
میگه سردمه گرسنمه هیچ کس نیست باهاش بازی کنم آخه چرا من انقدر بدبختم.اولش سعی میکنم درک کنم ولی وقتی از سه تا دلیل اول نتیجه میگیره بدبخته نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم! ناراحت میشه از خنده ی من.
بغلش میکنم حرف میزنیم حالا دوتامون می خندیم. دارم فکر میکنم ما آدم بزرگ ها هم با دلیل هایی به همین سادگی احساس خوشبختی و بدبختی میکنیم!
اثبات اینکه شما هر جا بوسیله دوربین های راهنمایی رانندگی جریمه شدی؛ حضور نداشتی گاهی به اندازه اثبات عدم حضور در صحنه یک جرم سخته! به این دلیل که همه فکر میکنن دوربین که با کسی خصومت نداره بی دلیل چیزی ثبت کنه.آدرس ها رو روی گوگل سرچ کردم دیدم یعنی حتی مکان مذکور بلد نبودم اما از چراغ قرمزش رد شدم!
روی در یخچال با مگنت شعر حافظ زدم. گاهی که دور خودم می چرخم و کارهای آشپزخونه رو انجام میدم چشمم به در یخچال می افته ؛ بعد دیگه نمیتونم لبخند نزنم. حالم خوش میشه.
*عنوان از حافظ
دوری از بعضی ها مصادف هست با آرامش روح و ذهن. حالا همیشه که نمیشه دور بود؛ پس چه کنیم؟ یاد میگیریم حتی در کنارشون خودمون رو در معرض اونها قرار ندیم. سخت که هست اما چاره جز این نیست.
کاش سال ۱۳۲۰ بود. چادر گلدار سر میکردم با کاسه چینی گل سرخی که پر از آش رشته نذری بود و روی آن را با پیازداغ و نعناداغ و کشک تزیین کرده بودم می آمدم در خانه شما. تو در را باز میکردی کاسه آش را می بردی و چند دقیقه بعد کاسه چینی را با چند شاخه نبات برمیگرداندی.
سال ۱۳۹۶ است . گل نذر کنم بیایم به دیدنت؟ :)