به ایشون گفتم چند تا دلخوری کوچیک دارم از شما اجازه میخوام مطرح کنم. جواب داد: مگه من بیکارم واسه این چیزها وقت بذارم! شما اصلا میفهمی تو چه شرایطی ام من!
بعد دیدم خوب بنده خدا راست میگه؛ نمیشه وادارش کنم شنونده باشه.
بوی ترشی یکدفعه منو برد! من رو که از بوی تیز سرکه متنفر بودم.فروشنده گفت خانوم تست میکنید؟ در مغازه حس کردم کمی تند هست ولی خریدم آوردم خونه دیدم در مقیاس بزرگتر این تندی باعث میشه ترشی فقط قابل تماشا باشه نه قابل خوردن!
بابا گاهی تذکری حرفی و اغلب سکوت
بچه تر که بودم میگفتم بابا چرا بی تفاوتی؟
الان که بزرگ تر شدم میفهمم بزرگتری سکوت میطلبه فرصت دادن نیاز داره و نادیده گرفتن خطاها و دوباره با آغوش باز پذیرفتن.