گفت یه انتخابه که پشتش هیچی نیست. بعدش دیگه چیزی وجود نداره. سکوت و سکون و تاریکی مطلق .
گفت ببخشید که واقعیتها رو گفتم و ناراحتت کردم.
گفتم عزیزم شما واقعیت ها رو در قالب کلمات تف کردی تو صورت بنده؛ منم استعدادش رو دارم فقط ترجیح میدم چنین کاری نکنم.
امشب که رسیدم گفت تو راه تا اینجا به چی فکر میکردی؟ اولومکث کردم بعد گفتم تمام طول مسیر داشتم ذهنم رو متمرکز کنم یه موضوعی رو ازتون پنهان کنم. گفت میشه اول همون رو بگی؟
کل نفس ذائقه الموت؛ یعنی دور نیست ما هم کوله برداریم بریم همونجا پس دلتنگِ رفته ها نباشیم.