از خودم به کی شکایت کنم؟

دیشب داشتیم قدم میزدیم روی یک تخت سیاه جلوی یک کافه نوشته بود:روزهای جوانی روزهای کافه نشینی اند؛روزهای بی خیالی و ... . گفتم جوانی به کافه نشینی بگذره پس کِی زحمت بکشیم میان سالی و پیری رو بسازیم؟ ارمغان و محصول این بی خیالی چی هست؟ ولی من شخصا آدم بی خیالی ام و از خودم به شدت شاکی ام.

اعتیاد به یار

برای همه اونهایی که در دوران سخت ترک یار هستن دعا کنیم موفق باشن. که از پس بدن درد و روح درد خودشون بربیان و بتونن روانشون رو برای ادامه دادن بدون معشوق سرپا نگه دارن. عشق هنوزم دونده ست ....خسته میشه اما شکست نمیخوره. علی الخصوص بهارجانم که داره این دوران طی میکنه.

هنرمند باش

به اندازه بودن یک هنر است.

گاهی بخاطر خودت خسته شو

دیشب به بهار میگفتم نمیشه هروقت خواست تو باشی همراهی کنی ساپورت روحی عاطفی کنی اما وقتی تو در شرایط بدی هستی ایشون مشغول کارهای مهم شون باشن و با لفاظی رفتار زشتشون رو زیبا نشون بدن.  گفتم بالاخره یک روز خسته میشی از "در اولویت نبودن" برای آدمی که جزو اولویت های تو هست. گفت خسته ام که نمیخوام برگردم.

توانایی های نشمردنی

شما مادامی که خوابتون سر جاش هست و میتونید شب ها خوب بخوابید از خوشبختی بهره مند هستید. این رو درست وقتی میفهمید که دیگه نتونید خوب بخوابید. قبل از آرزوی سلامتی برای تک تک شما آرزو میکنم دارای قابلیت خوب خوابیدن باشید.

پیدا شدم؟!

آهنگ "شیدا شدم" شهرام ناظری رو گوش بده.
ببین تو زندگی واقعی به عکس شعر، دقیقا پشتِ شیدا شدم ؛ پیدا شدم نیست. تو با شیدایی خودت رو به مواد تشکیل دهنده تجزیه میکنی و سبُک میشی و گم میشی و حالا برای پیدا شدن باید تکه های خودت رو جمع کنی و با این تیکه ها یه آدم جدید بسازی. آدمی که زیر فشارهای قبلی و فعلی و آینده از هم نپاشه. پیدا شدن اصلا آسون نیست.

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود*

رفتیم جشنواره فیلم کوتاه هنرجوهای کارنامه . دیوان حافظ هم بردم. برگشتم به خودم؛ هر جا حس کنم نفسم داره میگیره، میرم سراغ شعر. این روزها دائم از خودم میپرسم عمرم رو برای چی صرف کردم؟ چه دستاورد قابل دفاعی دارم؟

تسطیح منابع انرژی در واحد کار

برای رد شدن از بعضی دوره ها در زندگی، سخت تلاش کنید وقت نداشته باشید. وقت داشتن گاهی مزاحم آرامش ماست. وقتتون رو به رشد و ساختن های تازه تخصیص بدین. 

به کسی که میداند مرا

هربار از عشق باشکوهت تعریف میکنی، از علی که رفت و یک حفره بزرگ به جا گذاشت ..  ازت دلگیر میشم. بعد از علی چرا عشق از اعتبار افتاد؟ علی چرا خدا شد؟ تو نباید به یه آدم رفته اجازه بدی خدا باقی بمونه. اینها در ذهنم هست اما بهت نمیگم چون علی رغم لطف تو به من، برای تو در جایگاهی نیستم که جز شنونده بودن، نقش جسورانه تری بپذیرم.

به آن هایی که عاشق شان نیستم*

عنوان فوق رو که سرچ کنید به شعری از خانوم شیمبورسکا میرسید. بخونید و لذت ببرید.(من هنوز اتچ کردن و لینک کردن روی بلاگ بلد نیستم :/ )