شب که بعد از دو روز برگشتی گفتم نمیخوای توضیح بدی چرا ازت بی خبر بودم؟ گفتی الان حوصله ندارم. باشه صبح
صبح فرداش من دیگه نبودم...
یه آخ بلند گفتم و دیگه بعدش به رنجهایی که بخاطر هم میکشیدیم احترام نگذاشتم.
مامان رو بوسیدم؛ از مریم خداحافظی کردم و رفتم. بابا خواب بود.
تو هیچ وقت باورت نشد من خسته میشم. همیشه جوابت این بود: من که آزارم به مورچه هم نمیرسه. من مورچه نیستم ولی آزارت به من که رسیده!
برای این هم جواب داشتی؛ عمدی اذیتت نکردم که!
مگه میشه هر روز و هر روز و هر روز سهوی. خودم رو واسه صبر اون روزهام تحسین نمیکنم. خطا کردم.
دیر رفتن خطای کمی نیست.