دیشب داشتم به امید نگاه میکردم که هنوز میتواند من را با نگاهش بکشد.
به مریم که حضورش آغوش است.
دوست داشتن شما قایق است در گرمای ناامن زمین که هر روز یخهای بیشتری را ذوب میکند.
*با صدای علیرضا قربانی؛ هوای جنون
دیشب داشتم به امید نگاه میکردم که هنوز میتواند من را با نگاهش بکشد.
به مریم که حضورش آغوش است.
دوست داشتن شما قایق است در گرمای ناامن زمین که هر روز یخهای بیشتری را ذوب میکند.
*با صدای علیرضا قربانی؛ هوای جنون
گفت تو چرا یه مدته اینجوری با خانوم ایکس رفتار میکنی؟ حرف میزنه فقط سر تکون میدی بله درسته بله؛ خوب بهش برمیخوره این یعنی چی؟ گفتم جواب میخوای یا اومدی تذکر بدی؟ جواب داد هردو.
گفتم به نظرم خیلی حرفهای پوچ و بی منطقی میزنه؛ حتی در حد بحث کردن درباره اینکه بهش بگم اشتباه میکنه بدم میاد خودم رو به این آدم آغشته کنم.فلذا همین بله درسته کافیه. مگه بیکارم باهاش مخالفت کنم راستش اصلا هم گوش نمیدم فقط تایید میکنم تموم بشه.
*عنوان از راسل
گفت " یه مساله دیگه هم هست تو مملکت ما؛ مثلا وقتی من از زاپ شلوار لی دختره پوست پاشو می بینم به عنوان یه مرد فکر میکنم قطعا براش مهم نیست به بدنش دست بزنم؛ شعورم نمیرسه فرقه بین اینکه اون براش مهم نیست من پوست تنش رو ببینم با اینکه براش مهمه به بدنش دست نزنم."
مهم ترین نیاز ما داشتن آدمهایی هست که روی مرزهای نافهمی و نقاط تاریک شعورمون چراغ قوه بگیرن تا خودمون رو بهتر درک کنیم.
داشتم ظرفها رو میشستم صدای سریال شبکه ۳ می اومد. اسمش رهایم نکن بود.دختر رفته بود آگاهی برای شناسایی مردی که بهش تجاوز کرده. یک روز با دکتر رضایی درباره تجاوز حرف میزدیم میگفت دختره بهش تجاوز شده گریه کرده اما حواسش هست ریملش که روی صورتش پخش شده رو پاک کنه، تنش که زخمه رو مراقبت میکنه دو تا آرامبخش و سه تا مسکن میخوره پامیشه سرپا میشه. اما حالش خوب نیست تا سالها.یه حرف قشنگ دیگه هم زد؛ گفت مرجان رو ببین منشی من؛ اگر بیاد یه چیزی دست من بده من عمدی هربار دستشو لمس کنم حالش به هم بخوره چیزی نگه تجاوزه.همیشه که تجاور برای محرز شدن نیاز به تایید پزشکی قانونی نداره.
دایی داشت تعریف میکرد که سن و سال نداره وابستگی
آدم می بینه دلش رفته؛ میره دنبال دلش یکدفعه همونجا موندگار میشه.
گفت حواسم به دلم هست ببینم دیدن یکی خیلی حالمو خوب میکنه احتیاط میکنم چون یه روی دیگه سکه روزایی هست که نبینیش درد میکشی.
وابستگی اینجوریه دیگه هم میسوزی هم یخ میزنی
برای خانه سوخته
باز شاید بشود خانه ای بنا کرد؛
دل سوخته را بگو چه کنیم؟
* عنوان و متن از نادر ابراهیمی
هر موزه و باغ وحش و خلاصه هر جایی که میشد با دو تا پسربچه رفت با پرهام و سپهر میرفتیم.
اونها کوچولو بودن دبستانی و من حوالی دیپلم گرفتن.جمعه یه عکس دوتایی با سپهر گذاشتم روی پروفایل تلگرامم! سیلی از تبریکات به سوی من گسیل شد.
آدمهایی که ته ذهنم خاک گرفتن هم تبریک گفتن ازدواج منو! منم از یه جایی به بعد توضیح ندادم این پسر سبیلو فقط ۱۶ سالش هست و بچه ی خودمونه و سوء تفاهم شده.فقط تشکر کردم از تبریکات.پرتکرارترین سوالی که پرسیدن هم این بود: شغل و تحصیلات داماد چیه و کجا آشنا شدین! آدمها با این چیزها ما رو تحلیل میکنن.
من مارمولک نیستم که وقتی دمش رو جدا میکنن دم دربیاره.
تو یه تیکه از من رو کندی یا ذوب کردی. منم که مارمولک نیستم؛ اون تیکه از من هم دمم نبوده!