۸۲ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

استاد شما بهترین بداخلاقِ دنیایید

استادم پیام داده میدونم غمگین و خسته و بی حوصله ای اما وقتی میتوانی انلاین باشی حتما میتوانی درس هم بخوانی. خیلی از برنامه عقبیم.

اعتراف میکنم که از ایشون میترسم و همین منجر به این شده که تازه از سرکار که میرسم درس بخونم.

من در تو گریزان شدم از فتنه ی خویش*

من آن توام

مرا به من باز مده

حواست هست چقدر دارم ایستادگی میکنم بخاطرت؟ 

الهام

یکدفعه یه گل سرخ اومد جلوی صورتم. الهام بود.

گفت خانوم چرا نمیرید از مدرسه

گفتم اگر اینجا نبودم تو رو نداشتم. خندید و خنده ش من رو برد به روزهایی که بودند و خوش بخت بودم.یادم اومد چقدر داشتنش ثروت به حساب میاد.

شاید هنوز خوب نگشتی که پیدا نمیکنی

شب صدای پرهام و فرشید رو میشنیدم. میگفت عمو تب داره هنوز که؛ دوباره ببریمش دکتر. 

پرهام گفت صدام رو میشنوی؛ تو رو خدا جوابم رو بده.

دیالوگش آشنا بود. منم زیاد این رو گفتم ولی جوابی نیومده؛ میخواستم بگم گشتم نبود نگرد نیست.

زندگی بعد از دومین گره

من در فاصله 180 روز دو بار رفتم سردخونه و گره کفن باز کردم...

این از اون گره هاست که وقتی باز میکنی فقط یه گره رو باز نکردی؛ آدمی شدی که 180 درجه با چیزی که قبل بوده تفاوت کرده.

جرئت ورزی

الگوی ساده ای داره. احساس امنیت لازمه تا آسیب پذیری م رو نشون بدم و جز خودم فقط با چند نفر دیگه؛ خیلی محدود و انگشت شمار هستن که میتونم غم و حزنم رو عیان کنم. با بقیه یه بیخیال استوارم.

نصف دین ادب است*

از خواب پریدم دیدم نوشته دوستت دارم و دلتنگتم.

عجیب دلم میخواست بهش جواب بدم این دیگه مسئله ی شماست و من تمایلی ندارم در مسائل شخصی تون دخالت کنم. حیف که دور از ادب بود چنین جوابی...

سلام سروری

هر وقت به تغییر شغل فکر میکنم انگار موی ایشون رو آتش زدم؛ پیام میده و ارجاعم میده به دوستانش. هر آدمی باید یه مهندس احمدی تو زندگیش داشته باشه که چند وقت یکبار بهش یادآوری کنه خبری نیست و هیچ اتفاقی نمی افته.

دیشب که گفت سلام سروری هم خنده م گرفت از لحنش هم اشکم ریخت از اینکه ایشون رفته لندن دیدن پدر و مادرش و من خیلی از پدر و مادرم دورم.

ممنون که وجود دادی، که هستی

خدایا

وجود داشته باش حتی اگر هیچ کاری نمیکنی.

بودنت انقدر میتونه دلگرمی بزرگی باشه که بخاطرش همه چیز رو طاقت بیارم.

تو فقط باش حالا هرچی هم مقدر کردی با تمام جانم پذیرا هستم.

دارم تبخیر میشم

آدمها هم دمای بخار و دمای ذوب دارن. به اختصار بهش میگن دلتنگی.