دلم برای صدا زدن اسمت تنگ شده و همزمان بهت حق میدم بخوای با قهر تنبیهم کنی چون فکر میکنی دارم خطا میکنم. ولی وقت بده دلجویی کنم؛ یه راهی باز کن ... پشت دیوار نگه داشتن من حالت رو خوب نمیکنه. من یه تیکه از توام...خودت رو ناقص نکن.
دلم برای صدا زدن اسمت تنگ شده و همزمان بهت حق میدم بخوای با قهر تنبیهم کنی چون فکر میکنی دارم خطا میکنم. ولی وقت بده دلجویی کنم؛ یه راهی باز کن ... پشت دیوار نگه داشتن من حالت رو خوب نمیکنه. من یه تیکه از توام...خودت رو ناقص نکن.
به دلوین گفتم به آرینا وقت بده؛ گفتم خوبی دوری این هست که دلتنگ میشیم.
اما وقت دادن هم گاهی کمکی نمیکنه.
دلوین ببخشید که بهت همه ی حقیقت رو نگفتم.
دارم به همه ی آدمهایی فکر میکنم که منتظر مسافرشون پیام بده یا تماس بگیره بگه: رسیدم!
من یک نقطه ی سیاه تر از مرگ سراغ دارم؛
اینکه آدمها نتونن باهم حرف بزنن یا با حرف زدن به جایی نرسن.
خسته ام
همجواری ای که آرامش تولید نکنه به هیچ کار نمیاد.
دارم فکر میکنم به بعدش و می بینم تحمل دلتنگی خیلی هم کار سختی نیست.
چرا به غرورم احترام نمیگذارم بگم سفرت سلامت؟
از انعطاف پذیری های بیجای خودم متنفرم؛ از اینکه جایی که باید قاطع باشم؛ کوتاه میام.
مدیر عامل و سهامدار باش؛ تامین ضمانتنامه های بانکی هم پنجاه پنجاه.
گفتم حقوق پیشنهادیت کم هست ولی من ادم بسازی ام؛ اهل قناعتم و لبخند زدیم.
گفت حقوق سال اولت اینه؛ بعد شراکت سود هست در هر قرارداد.
خوشحال شدم. نه بخاطر مبلغ و پیشنهادش...برای اعتمادی که آدمها به من میکنن که اعتبار و سرمایه شون رو به من بسپرن.
اینها کماکان میتونه من رو خوشحال نگه داره.
جمعه داشتم فکر میکردم برای محقق کردن رویای شغلیم نیاز دارم خستگیها و سختیهای بیشتری تحمل کنم. رنجش حتما شیرین هست چون براش صبر کردم.
برای این روزهایی که با من قهری میتونی خودت رو ببخشی؟
اگر دوستم نداشتی دوریمون حالت رو خوب میکرد ولی تو دوستم داری...بهت سخت میگذره بی من. ولی الان تصمیم گرفتم پذیرا باشم هر دوری و رفتنی رو...یه مدت تلاش نکنم ببینم بقیه چه میکنن.
جمعه شب تماس گرفت گفت صدات شام نخورده س :)
خندیدم گفتم واقعا گرسنه م نیست. یک ربع بعد رسید و قاشق قاشق به من غذا و سالاد شیرازی داد. چای دم کرد خوردیم گفت الان صدات صدا شد. رفتم خوابیدم و بعد رفت.
سعید رفتارهاش درست مثل مامان هست؛ همون اندازه مهربون و دوست داشتنی.