۴۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

رستگاری باید سبز و آبی باشه

خدایا 

به اونچه که مقدر کردی راضی ام.

ما را رستگار فرما 

لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری*

دیروز بعد از چهار روز اجازه دادن ببینمت. به چشمهات چسب زدن. فرشید حالش بد شد. النگوهاتو تو دستت قیچی کردن. ولی من فکر میکنم آدمها اگر بخوان برگردن برمیگردن. ببین دلت چی میگه؛ میخوای باز هم برگردی خونه؟

لباس جدید پادشاه*

شبیه یه شوخی تلخ که زیادی ادامه پیدا کرده.

نمیشه جدی باشه. منتظرم یکی با صدای بلند بگه واقعیت نداره.چرا هیچ کس چیزی نمیگه؟! مامان من تو کما نیست. پس اون خانوم که همه مراقبن من به دیدنش نرم کی میتونه باشه؟ 

نه شیرین دیر یارین جانی*

خانوم ترین، امروز آرامشِ دیدنِ حرارت نفسهات رو به ما عیدی بده.

از تو میخواهم از این هم باتو تنهاتر شدن*

تماس گرفتم گفتم میشه برام نامه بنویسی؟
گفت این لوس بازی ها چیه! حرف میزنیم باهم.
الان که یه سکوت مداوم بین ماست دارم بین عکسها و پیامهای تلگرام و یادداشت های روی یخچال دنبالت میگردم. پیدات نمیکنم. تو پیدام کن.

آی آدمها که همدیگر را خسته میکنید!

دیشب ساعت 10 تماس گرفته میگه شما به فلانی گفتی من اینو گفتم؟ باید میگفتم بله من گفتم. اگر بد بود چرا گفتی اگر خوب بود هم که باید راضی باشی به حرف شما استناد کردم.

از آموخته های تجربه شده

تا ازت چیزی رو نپرسیدن لازم نیست درباره ش حرف بزنی یا توضیح بدی.

آرام بمان

بلدم خودم رو آروم کنم. یکی از راه هاش حرف زدن با اهل هاست. یه راه دیگه حرف نزدنه.

مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه*

همه احساس میکنن دستی بر آتش دارن ولی هیچ کس نسوخته؛ هیچ کس بوی دود نمیده.

کاش میشد!

زندگی رو نمیشه روی حالت اتوپایلوت ست کرد.