یک نفر گفت شراب، یاد تو افتادم
گفت از حال خراب، یاد تو افتادم
یک نفر گفت شراب، یاد تو افتادم
گفت از حال خراب، یاد تو افتادم
زیر سایه روشن درختی که بالای سرت بود زیباتر شده بودی و این خاصیت نورها نبود. تو همیشه از همه زیباتر بودی...
پرسید چقدر بهم اعتماد داری
سکوت کردم
هنوز کمی دوستش داشتم اما اعتماد؟ نه! حتی ذره ای...
پرهام نظرش این بود که وقتی یاد میگیری دقتت از حواشی روی بطن و اصل باشه از آماتوری رد شدی.
بعضی ها رفیق ساعت های لوکس زندگی هستن.
تو رفیق همه جای زندگی هستی و رفاقت یعنی همراهی حتی وقتی حضور فیزیکی نداری.
فردا میهمان میزبانی هستم که شب های زیادی زیر برف پاک کن ماشینم نرگس و نامه میگذاشت.
گفت تا منو داری نگران هیچی نباش
تا بدنم گرم هست و حرارت داره نگران هیچی نباش...
حالا دیگه دلم قرص شده.
تو برای من یک نفر نیستی؛ یک جمعیتی.
امید؛ نمیدونی امروز چقدر دلم میخواست بغلت کنم.
چند دقیقه حرف زدیم؟ همه ی کلمه ها رو توی آغوشت گوش میدادم انقدر نزدیک بود احساسم به حضورت...امید دادی به شنبه ای که منتظر حالِ خوشی نبود.
ذخیره ی روزهای تاریک منی؛ با صدات... فقط با صدات.