آدم ها صخره نورد شدن و هر آدمی براشون یه قله ست که فتحش میکنن پرچمشون رو میزنن میرن سراغ قله بعدی.
ما هم از همین تباریم...در همین هوا نفس میکشیم.
بازی بی رحمانه ای ست با ساعت بیولوژیک بدن که ۳ صبح بیدار بشیم سالاد و ماکارانی بخوریم و چای و خرما. به نظرم چون خواب روزه دار عبادت هست بنده امتیاز این قسمت رو واگذار میکنم و از سحر بعدی شکل دیگه ای از ارتباط معنوی رو تجربه خواهم کرد.
هفده ساله بودم و چقدر درونم نور بود. خودم را دوست دارم در آن سن. هرچه میشد را به پاداش و عقوبت الهی نسبت میدادم و فکر میکردم به سرعت تنبیه و تکریم میشویم در این جهان...
حالا اما به گمانم خوشی و ناخوشی هر دو معلم ما هستند و نه هدیه هایی از جهان بالا.
ماجرا ذهن و روح یک زن است که نمیشود وقتی احتمال سقط جنین دارد دستش کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد بدهی و بگویی اوریانا فالاچی هم تجربه کرده . نمیشود بگویی تقدیر بوده . آدمی را از دست میدهد که فقط خودش از وجودش باخبر بوده و در جهان درونش زیسته. شبیه هر راز عزیزی که درون ماست و لز سکه افتادنش درون ما را خالی میکند.
*عنوان از مهدی فرجی
ایستاده بود پشت پنجره گفت از پراید سفیده که پیاده شدی دیدمت؛ آژانس بود؟ گفتم تپ سی. گفت وسط خیابون ندو فاطمه. خوبی؟ میخواستم بگم "حالِ من خوب است اما با تو بهتر میشوم" دیدم خیلی شعر گل درشتی هست. لبخند زدم گفت تو خیلی مهربونی چی میشه به همه اون روی گودزیلات رو نشون میدی؟ جوابی ندادم . به قدری خوب آدمو میفهمه انگار منو خودش نوشته.
آیه ۳۷ سوره بقره درباره وقتی بود که آدم به زمین میاد و خدا به آدم که طرد شده از بهشت مسکن و خوراک و لباس نمیده؛ آدم از خدا کلمه دریافت میکنه.
در بدترین لحظه ها که آدم ابوالبشر در اوج ناامنی از اینکه چه خواهد شد، بوده؛ از خداوند کلمه دریافت میکنه تا روی زمین استغفار کنه و ارتباطش با خدا حتی روی زمین وقتی از بهشت رانده شده هم قطع نشه.
میتونم موهامو ببافم اما دلم خواست برم بشینم جلوی بابا شونه رو بدم دستش بگم شما موهامو بباف.
بابا همیشه یک مدل می بافه؛ اما دستاش که بین موهام پیچ و تاب میخوره حالم عوض میشه. یه شادی مطبوع و امن به حالم تزریق میشه.گاهی یه کاری رو میتونیم خودمون انجام بدیم اما از دیگران درخواست میکنیم که بگیم برامون مهمن و هستن . بودن کسی رو که براتون مهمه دست کم نگیرید.