براده های داغ دستگاه تراشکاری روی دستهامون می پرید. استاد گفته بود بی دستکش کار کنید؛ یادم نیست چرا. پیچ را تراشیدیم از یک قطعه ی فلزی. بعد دیدم چقدر به قبلش شباهت ندارد؛ مثل من که از گذشته یک اسم و اسم خانوادگی دنبال خودم آوردم و دیگر هیچ.
براده های داغ دستگاه تراشکاری روی دستهامون می پرید. استاد گفته بود بی دستکش کار کنید؛ یادم نیست چرا. پیچ را تراشیدیم از یک قطعه ی فلزی. بعد دیدم چقدر به قبلش شباهت ندارد؛ مثل من که از گذشته یک اسم و اسم خانوادگی دنبال خودم آوردم و دیگر هیچ.
به خودم قول داده ام سکوت کنم؛ چندان که وقتی دستگاه گوارش اگر به سالی یک ماه امساک منظم محتاج است دستگاه تعقل به بیش ازین مقدار سکوت نیاز دارد. جایت خالی ست که بهم هشدار بدهی آرام بگیرم و یک گوشه بنشینم و ذره ی معلقی نباشم در فضا.
*عنوان از حمیدرضا برقعی
کتاب را دانلود کردم بخوانم دانلود رایگان
گفت با دزدی کسی دانشمند نمیشه برو کتابخونه به امانت بگیر بخون!
من داشتم از رابطه ای مراقبت میکردم که در ظاهر وجود نداشت اما چه کسی میتوانست کتمان کند من با او زندگی میکردم.
ما بیشتر زندانی افکار بی پایه ی خودمون هستیم تا قانون اساسی یا قوانین اجتماعی.
اما اغلب برای آزادی از این زندان نامرئی تلاشی نمیکنیم.
در مباحث کیفیت بحثی داریم به عنوان قابلیت اطمینان؛ و البته اطمینان از یک محصول تفاوت داره با حس لذت حین خوردن بستنی.
فلذا برای تصمیم به بچه دار شدن بین قابلیت اطمینان به طرف مقابل به عنوان والد کافی و حس لذت لحظه ای تفکیک قائل بشید.
نمیدونم چرا همیشه در هر اختلافی حس میکنم حق با کسی هست که من دوستش دارم؛ وقتی هم بین دو نفر که دوستشون دارم مشکلی پیش میاد باز حق با کسی هست که من بیشتر دوستش دارم! البته من اساسا آدم بی طرفی هستم و با احساسات تحلیل نمیکنم :))