33 سالگی یادم داد دلتنگی بخشی از زندگی هست که باید رفتارم با این بخش شبیه هیجاناتم باشه و فقط مدیریتش کنم، مثل نخ کش شدن لباسم و فقط در همین حد و نه بیشتر.
از دستاوردهای قابل افتخار و قابل احترامم در سالی که گذشت از دست دادنت بود که خوب رفتارم با این بخش از زندگیم مثل زمین لغزنده بود، مراقب بودم نبودنت باعث نشه زمین بخورم یا متوقف بشم. از خودم می پرسم هنوز دوستش داری و با سربلندی می بینم نه! دیگه دوستت ندارم و یک لبخند از سر آرامش اتاق رو پر میکنه.
33 سالگی زیبا بود، زیبا هست. دارم در هواش و در حوالی ش نفس میکشم هنوز... دو سال تلاش کردم با رنج مدارا کنم و خوشبختانه از خودم شکست خوردم و الان با این شکست زیباتر شدم. زخم ها قهرمان ها رو زیباتر میکنن.