خیلی وقت پیش جلسه مشاوره آنلاین داشتیم.
یک جایی به بعد فقط صدای گریه های او بود و خنده های عصبی من!
جلسه بعد مشاورمون به من گفت حتی شنیدن صدای گریه یه مرد تکان دهنده و دلخراش هست؛ گفتم بهتره به ماجرا هندی نگاه نکنیم.آبی که با تعرق دفع نشده، با گریه دفع شده.
هیچ وقت خودم رو انقدر بی رحم ندیده بودم، هیچ وقت انقدر درد نکشیده بودم...چرا چرا الان که خوب فکر میکنم روزی که در یخچال سردخونه رو باز کردن و گفتن این مادر شماست؛ اون روز هم درد تا مغز استخوانم پیچیده بود و به گریه های بقیه در دلم خندیده بودم. شاید چون فکر میکردم احمقن که مرگ مامان باور کردن، مامان انقدر قوی بود که خودش را از چنگ مرگ نجات بدهد.