امشب یکی از تلخ ترین گفتگوهایمان بود؛ بار قبل که این همه از هم صحبتی اش تلخکام شدم دی ماه شش سال پیش بود. الان اما مامان نیست مرهم بگذارد و زهر نیشش تا مغز استخوانم را سوزانده.
دو هفته پیش بهش زل زده بودم و فکر میکردم عجب ... بودم که میتوانستم دوستش داشته باشم یا دلتنگش بشوم. جای ... هرچه مینوشتم حق مطلب را ادا نمیکرد.
خوشحالم که روزهای جذابیتش برای من تمام شده؛ این بزرگترین و عمیق ترین شادی من است.