در معیت فرشید رفتم دفتر وکیل محترم پرونده.
از دفتر که اومدیم بیرون اومدم سوار ماشینم شدم و به عبور فرشید از خیابان نگاه میکردم. یک سال و نیم گذشته اما این خاطره هنوز در ذهنم تازه هست : بیست روز بود نیمه جان روی تخت I.C.U بودم و همه رو از پشت شیشه می دیدم. فرشید گان و لباس و کلاه پوشید وارد شد و کنار تختم ایستاد و بغلم کرد. حتما میدونست بغل کردن بیمار کرونایی خطرناکه اما بغلم کرد گفت فاطمه خونه ی تو هستم تا بیای؛ خونه م نمیرم تا برگردی. اشکش ریخت روی صورتم.زیر ونتیلاتور بودم و دستهام دیگه حرکت نداشت و با مرگ همبستر بودم. این رو از رفتار دکتر می فهمیدم. فرشید حتی اون روزها دور نرفت و کنارم موند. اون لحظه رو اون آغوش رو و خطرکردنش رو هرگز نمیتونم جبران کنم. یک عمر بدهکارشم.