هربار ازش دلخور میشم فکر میکنم مگه ما چقدر فرصت کنار هم بودن داریم که حالا از یک جایی ش هم خواسته باشم برنجم. بعد به خودم نهیب میزنم فاطمه لحظه ها با پلک زدنی تمام میشوند. دیشب ازش دلخور بودم؛ سر یک چیز ساده که نقطه ی انباشت کلی دلخوری بود که ازش حرف نزده بودم.گفت حرف بزنیم حل بشه؟ گفتم نه. قاطع هم گفتم اما دلم ریخت که نکنه ناراحت شده.تماس گرفتم.جواب نداد. آدمهای دیگر هم حق دارند مثل ما دلخور بشن...