اول آذر تولد باباست. بارون میاد و برگهای زرد روی آسفالت ریخته و تصویر شهر زیبا شده. زیبایی ش کامل نیست برای من؛ هنوز جای بابا خالیه.
دیروز در تحلیلی میخوندم یوسف در عشق زلیخا زندانی بود؛ براش شیرین نبود و خدا نجاتش داد. خیلی جاها در زندگی به نجات نیاز داریم چون اونچه که از بیرون حسن هست ما درونشیم و اسباب آزارمون شده فقط چون با عرف اجتماعی سازگاره دیده نمیشه.