نهار خورده و چای نخورده خوابید. روی کاناپه لم داد و خوابش برد. اول خواستم برم در تختم غرق خواب بشم بعد حیفم آمد که این لحظه ها رو از دست بدم. نشستم به تماشای زیبایی...دلم میخواد بغلش کنم انقدر که معصوم به نظر میرسه.حیف بود بخوابم و تماشاکردنش رو از دست بدم. هست و دلتنگم؛ میره و دلتنگ تر میشم.