تولد مامان امسال، شب که برمیگشتم خونه کیک خریدم با بابا خوردیم.
فرداش از مدرسه تماس گرفتم گفتم درچه حالی آقا رضا؟ گفت چای و کیک میخورم. عصرش مرد!
امروز تولد باباست و من نمیدونم چیکار کنم...
دوست داشتن هم لذت داره هم درد...تولدت مبارک آقا رضای خوبم.
کاش میشد ازت خواهش کنم از طرف من مامان رو بغل کنی ببوسی.
بابا یادته میگفتی آدم حتی اگر کوچه پشتی هم رفته باشه دوست داره وقتی برمیگرده خونه، زنگ بزنه و زود در رو براش باز کنن بیان استقبالش که متوجه بشه منتظرش بودن و از برگشتش خوشحالن ؛نه اینکه کلید بندازه بی سر و صدا بیاد خونه.
بابا؛ من شبها در خونه رو با کلید باز میکنم. اما صبورم و گله نمیکنم و مثل خودت مراقبم اشکهام رو کسی نبینه. از دلتنگی دندون قروچه کردم اما اشکم جلوی هیچ کس نریخت. دلتنگی خیلی درد داره بابا. دوستت دارم آقا رضا؛ خیلی دوستت دارم.