تا میخوابم حس میکنم با نوک انگشت به در اتاقم میزنه میگه فاطمه گلی از عمر شبی گذشت و تو بی خبری

بیدار میشی گلی خانوم چایی دم کردم 

و من بیدار میشدم می دیدم پیرمرد به قرار لطف همیشه پاک کردن گاز و یخچال و شستن ظرفها رو که مامان گذاشته بود من انجام بدم؛ انجام داده. میگه ظرفها رو خودت بچین در کابینت که قسمت راست باشه کمک کردی دل مامانت هم به دست بیاد.