تماس گرفت. دلم براش تنگ شده . سه هفته ست ندیدمش. تا صدای ترکیدن بغضم رو شنید بچه ها رو سپرد به همسرش اومد خونه ما. باهم قدم زدیم...تصویر سایه ش رو روی زمین که می دیدم دلم میخواست سایه ش رو بغل کنم و ببوسم.
هانیه فرشته ی شونه ی راست من هست. تیکه ی خداگون و نورانی من...