مهندس تماس گرفت گفت خانوم سروری راستی قرارداد امسال رو بستید؟ گفتم بستم ولی نه اینجا. منتظر بودم دعوت بشم برای امضای قرارداد جدید که نشدم؛ الان هم نزدیک هست بنده رفع زحمت کنم. هر نیروی جدیدی معرفی بشه همراهی میکنم کار رو یاد بگیره اما من دارم میرم. گفت شوخی میکنید؟ شما ما رو تنها نمیگذارید. گفتم واقعا دوست داشتم کماکان در مجموعه باشم خاطرتون باشه تنظیم قرارداد جدید رو هم یادآوری کردم اما مجدد گفتنش سماجت بود.
خیلی چیزها در ذهنم بود که به مهندس نگفتم. من یه عمر محدود دارم. چرا باید وقت نامحدود بدم به آدمها؟ فقط فیلمها و شعرها منتظر موندن و لاقیدی رو تحسین میکنم. واقعیت زندگی چیز دیگه ست. به هیچ کس نمیشه برای ابد فرصت داد. دوست داشتم کنارشون بمونم اما چقدر صبر میکردم برای مدیری که آگاهی از تعهدکاری و ارادت کارمندهاش سهل انگارش میکنه. به جای جنگیدن برای تغییر، میشه بی سر و صدا رفت.