دلم یک دنیا گرفته بود.ظهر خیلی بد و زشت جوابشو داده بودم.غروب تماس گرفتم گفتم میشه خونه نری منم خونه نیام بریم بیرون خرید قدم بزنیم. اومد... پر از آرامشه این پسر، پر از مهربونی و حوصله و حال خوب. یه خط در میون بهمون میگفتن شما چه نسبتی باهم دارید؛ سپهر چشم و ابرو می اومد که به هیچ کس نگو. شب برگشتیم خونه منتظرمون بودن شام بخوریم. با سپهر که میرم خرید یه اخلاق مردونه ای داره محاله بذاره کیف دستیم و خریدها دستم باشه. همیشه وقتی باهم هستیم به هزار خواهش میگه با من که هستی چادر سر نکن. امشب انقدر به هم ریخته بودم اینو هم نگفت. با حال خوب برگشتیم خونه. یه کت واسه ش خریدم. دلبر طراحیش خوب شده و قراره پیانو بزنه...
پناهگاهه. غار منه . خلوت من؛ آرامشم...از خدا و شهره و فرشید برای خلق این آرامش ممنونم.