دیروز که بعد از هشت روز مرخصی برگشتم سرکار همکارم گفت خودمم باورم نمیشه اما الان که دیدمتون حس میکنم چقدر دلم براتون تنگ شده! 

بچه ها پریدن بغلم و من فقط ایستاده بودم تشکر میکردم؛ یاد استادم افتادم هر وقت خانومی بغلش میکرد می بوسیدش فقط تشکر میکرد و هیچ واکنش دیگه ای نشون نمیداد. انگار همین که اجازه می داد بوسیده بشه خودش یه جور محبت بوده. همیشه فکر میکردم چقدر مغروره اما امروز دیدم اگر اون بنده خدا هم رفتار متقابل نشون میداد قطعا در خفا میگفتیم مردک خجالت نمیکشه در جمع ترتیب معاشقه میده با شاگرداش! به قول عالیجناب داستایوفسکی در تاریکی همه ما شبیه یکدیگریم.