دوشنبه شب تا ساعت دوازده و نیم گریه کردم. گفتم واقعا اگر یه روز نباشه چی!
بعد صبح که بیدار شدم فکر کردم حالا که هست زنده سالم سرحال...از بودنش انقدر خوشحالم که دلم میخواد تو همه خیابونها لِی لِی برم. ۸ سال کم نیست.چرا به استقبال غم برم وقتی میتونم قدرت بگیرم از وجودش و با هر ساز جهان برقصم تا هست.