میگفت خوبِ تو درست تو ؛ خوب و درست همه نیست. دیشب در تاریکی و سرما نشسته بودیم به چراغ های شهر نگاه میکردیم. شلوار سبز رنگی که شب سال نو براش خریدم دیگه آهار نداره. کنارم که می ایسته درست یک سر و گردن از من بلندتر هست و روحش هزار طاقه ی پارچه از من وسیع تر.