گفت

یه جایی خسته شدم گفتم دیگه خونه نیا.

خونه ای که من اجاره ش رو می دادم من خریدش رو میکردم بچه ای که پدرش نمیدونست اسم مهدش چیه و کجاست. گفت چند ماه بود سرش شلوغ بود حتی یک وعده غذا با من نخورده بود. حس میکردم یه غریبه کلید خونه م رو داره.

بجای سیصد تا سکه حضانت بچه رو گرفتم و جدا شدیم.

گفتم پشیمون نیستی ترکش کردی؟ گفت اون منو ترک کرده بود قبلا. من همش منتظر یه تماس بودم یه گفتگوی معمولی اما ماهها بود باهم حرفی نداشتیم.