پروژه قبول میکنه خیلی سخت میرسه تحویل بده. میگم انقدر کار نکن. با حاضرجوابی معصومانه همیشگیش میگه تا جوونم کار نکنم پیر بشم که..گفتم بعید میدونم تو به پیری برسی.اینجوری که کار میکنی چهل سالگی می میری. بعد یه لحظه به مرگش فکر میکنم دلم می لرزه ، بهش میگم: تو رو خدا نمیر؛ احساس غربت میکنم من تو بمیری. تو نباشی کی رو اعصاب من بره حرصم بده. میگه یعنی هیچ خوبی ای نداشتم؟ توضیحش سخته ولی وقتی به یه آدمی انس میگیری حتی بخش های آزاردهنده رفتارش هم دیگه لازم نیست ادیت کنه. همون که هست بهترینه.