من روضه رضوان و کل خشکی های زمین را به یک رانی خنک انبه فروختم.  دارم فکر میکنم قرار بود به آب معدنی بفروشم تازه گرون حساب کردم! رانی ، سیب بود برای من. گاز زدم و الان صدای من را از زمین میشنوید؛ البته اگر بشود با کلمه تولید صدا کرد.